به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شب شعر بینالمللی «مقاومت غزه» با حضور جمعی از...
به گزارش خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، شب شعر بینالمللی «مقاومت غزه» با حضور جمعی از شاعران آیینی و بینالمللی شب گذشته در فرهنگسرای انقلاب اسلامی به مناسبت روز غزه برگزار شد.
بر اساس این گزارش، در این برنامه بخش ویژهای به شهید سردار قاسم سلیمانی اختصاص داشت و غلامرضا صنعتگر (خواننده)، قطعاتی با موضوع مقاومت ایران را اجرا کرد.
محمدجواد حیدریپور مدیر فرهنگسرای ملل در این برنامه اظهار داشت: فرهنگسرای ملل به نمایندگی از سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران برنامههایی را در حوزههای ادبیات و هنرهای تجسمی طراحی کرده است. جمعه گذشته هم ورکشاپ هنری در فرهنگسرای ملل داشتیم و تولیدات آن از روز گذشته در ایستگاه مترو تجریش به بهرهبرداری رسید.
در بدو شعرخوانی سیدجواد شرافت که خود از شاعران برجسته کشورمان است، با دعوت از حسین اسرافیلی شعرخوانیها را آغاز کرد. اسرافیلی در این برنامه پیش از شعرخوانی توضیح داد: چند وقت پیش شعری برای «اسماعیل هنیه» سروده بودم. او از قهرمانان فلسطینی است. اینجا همان شعر را میخوانم؛
اسماعیل
از تو چه میخواهند اسماعیل؟از تواز خون تواز خون جوانانتاز طفلان مرد و شیرخوارتچه میخواهنداین روباههای حیله و تزویراز پلنگان غیور غزه؟از زنان شیراز مردان آهنبگذار امیران عربپا به پای شیطان برقصندبا شمشیرهای مضحک چوبیکه پیش از اینبارهابا زنان حرامسراها رقصیدهاندبگذار امیران عربگیلاس به گیلاس شیطان زنندو «الازهر»فتوای کشتارت را صادر کندو به تکفیر «سیدحسن» برخیزدتا بر سفره صهیون بنشیندبگذار چفیه اعرافچکمه دشمن را برق بیندازدو دستهای خائنشمشیر تجاوز را صیقل دهدبگذار شاهان عربحصار سرزمینت راتنگتر سازندتو تنها نیستیخدا با توستاسماعیل!لچک زنان غزه رابه شاهان عرب بفرستتا غیرت بیاموزند***بگذار چشم ماهوارههابسته بماندخون کودکانتفریادی است که در گلوی جهان پیچیده استاین همه حلقومتو را فریاد میزندبادهاهر روز شرافتت راانتشار میدهد«و لوکره المشرکون»***بگذار جهانخوارانآتش برافروزند آشیانت راقفس میآورندتتا بگیرند آسمانت راشمشیرهای مسمومعلیه تواز نیام درآمدهاندحرملههای زیادتو را نشانه گرفتهاندبه تشییع شهیدانت میرویدستهایت تنهاستزخم را در گروهبه خانه میبریگلهایتشکوفا شدهاند، اسماعیل!اسماعیل!ندیدهامتاما عشق میورزم به نامتبه پیکارتبه شرافتتوقتی نامت را میبرمدلم به پای میایستدو برای پیروزیات صلوات میفرستدتنهاییاتگونههایم را خیس میکند***بخندتا دیوارها پنجره شوندو پنجرهها، بهارنفستسنگها را پرواز میدهددستهایت را به آسمان بسپاردلتبزرگتر از همه بمبهاست صهیونیزم را نمیشناسمهمچنان که ابوعباس راو سازش رااما توپیداتر از آنی که قطعنامهها پنهانت کنندحقوق بشر نمیبیندتو قطعنامههااز بردن نامت هراساننداما تو هستیهمچنان که شهیدانت،مقاومتتو موشکهایت«الله اکبر»***من هر روزدر غزه، زخم برمیدارمبا شهیدانت تشییع میشومدر زیر آوار خانههایت دفن میشوماما زبانم در تکرار نام توست، اسماعیل!
در بخش دیگر حجتالاسلام سیدعابد رضا نوشاد از کشور هند دعوت به شعر خواندن شد. او هم شعری به زبان اردو خواند که ترجمه آن این است:
پیروان فاطمه دارای شکوه انقلابند
انقلابیگری را به جهان هدیه میدهند
...
مرحبا قاسم سلیمانی که خون پاک تو
رنگ انقلاب را سرختر کرد
علی محمد مودب از دیگر شاعران حاضر، به شعرخوانی در این مراسم پرداخت.
تا نام دوست بر لب ما هستخون هست و خاک هست و خدا هست
دستان ما تهی، دلمان پراز ما ولی تمام جهان پر!
ضعفیم و غیر ضعف چه باشیم؟از خود مباد بت بتراشیم
ای خود تو را مباد ببینیم!خود را کم و زیاد ببینیم
خود را مبین! خدای تو دیده استضعف تو را و در تو دمیده است
در هر نماز قامت عشقیمما نفخه قیامت عشقیم
خود را اگر نیاز ببینیمخوب است در نماز ببنیم
هر دم که تیر آمد و باریدما را به حال خود بگذارید
تا از امام پیش بیفتیموآنگه به خون خویش بیفتیم
به به چه حال و راز و نیازی!پیش از امام ، به چه نمازی!
بی جوشن آمدیم و زره ماجان را نهاده ایم به زه ما !
بی تیغ و جوشنیم و جهادیمجان را به جای هر چه نهادیم
دل سوخت تا پسند تو باشدبر شعله ها سپند تو باشد
آتش بگو بجوشد و خون همدل هست و عشق هست و جنون هم
فرعون هرچه حیله بیاردموسا به جز عصا چه بیارد؟
ماییم و تکیه مان به عصا نیستسعیی که هیچ غیر صفا نیست
اینک عصا که زنده عشق استسعی دل طپنده عشق است
این اژدهای معجزه ماستسعی و صفای معجزه ماست
ما جز دل شکسته نداریمجز دستهای بسته نداریم
بنگر به ما که غرقه نیلیمچون کعبه در تهاجم پیلیم
بنگر که تکیهمان به عصا نیستامیدمان مگر به خدا نیست
در خون تپیدگان تو ماییمچشمی به آسمان تو ماییم
دل خون و دیده خون، تو کدامی ؟تو آخرین سوال و سلامی
در دستخون دهر اسیریمراهی نه غیر از اینکه بمیریم
راهی نه غیر از اینکه بمانیمدر خون خود نماز بخوانیم
ما راه و ما نماز و دعاییمخیل شکستگان شماییم
آه ای سلام! پاسخمان دهما را به ما دوباره نشان ده!
ما را بخوان که یار تو باشیمتا هست بر قرار تو باشیم
تا هست در مدار بمانیمعمری به انتظار بمانیم
در حسرت بهار بمیریمدر حسرت بهار بمانیم
در انتظار یار بمیریمدر انتظار یار بمانیم
میلاد عرفانپور شعری با موضوع مقاومت خواند و گفت: شعری را یک سال پیش از شهادت سردار سروده بودم که همان را میخوانم. او ترانهای را هم تقدیم کودکان یمنی کرد.
زمان! به هوش آ، زمین! خبردارکه صبح برخاست، صبح دیدار
چه صبح نابی! چه آفتابی!چقدر روشن، چقدر سرشار
قسم به والشمسهای قرآنقسم به فانوسهای بیدار
قسم به از بندِ خویش رَستنقسم به مردان خویشتندار
قسم به والعادیات ضبحاقسم به آیات فتح و ایثار
قسم به بامرگزیستنهابه ایستادن میان رگبار
چه فرق دارد دمشق و غزهعراق و ایران؟ یکیست پیکار
بلند بادا همیشه نامتسرت سلامت سلام سردار
به جز تو اینسان، به جوهر جانکه داده پاسخ به أینَ عمّار
اگرچه بالاتری از آنانبه سرو میمانی و سپیدار
به یار میمانی و سپاهشبه سیصد و سیزده علمدار
خوشا اگر چون تو، هرچه سرمستخوشا اگرچون تو، هرچه دیندار
نه دینِ در شب گریختنهانه دینِ دنیا، نه دینِ دینار
تو سیفالاسلام روزگاریولی نه از دینِ خود طلبکار
به خویش میپیچی از لطافتبه پای طفلی اگر رَوَد خار...
تو اهل اینجا نه! از بهشتیتو اهل پروازی و سبکبار
نه اهل آن سجدههای سطحینه اهل آن روزههای شکدار
قسم که «مَن ینتظر...» تویی توقسم به این زخمهای بسیار
بلند بادا همیشه نامتسرت سلامت سلام سردار
سیدعلی موسوی گرمارودی از پیشکسوتان شعر معاصر در آستانه ۸۰ سالگی خود با حضور در این مراسم اظهار داشت: من ۵۰ سال پیش شعری را با محوریت مقاومت با عنوان «سلام بر فلسطین» سرودم و در تاریخچه شعر هم ثبت کردهام که باعث و بانی سروده شدن آن مرحوم آیتالله طالقانی بود.
وی ادامه داد: مرحوم طالقانی به من فرمودند برای فلسطین شعری دارید؟ گفتم: بله. گفت: در مسجد هدایت بیایید و آن را برای مردم بخوانید. من هم شبی به مسجد هدایت رفتم و آن شعر را خواندم. پس از اینکه شعرم تمام شد مرحوم طالقانی مقابل تریبون ایستاد و مرا بوسید. پس از آن نیز با دعوت مرحوم علی شریعتی شعری را در حسینیه ارشاد خواندم. این اشعار بعدا به انگلیسی و عربی ترجمه شد و جلالالدین فارسی به من گفت: با یاسر عرفات در ارتباط بودم و متون ترجمه شده اشعارت را به او دادم.
گرمارودی اضافه کرد: یاسر عرفات هم پس از خواندن اشعار برایم «مدال فتح» فرستاد. مدتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جلال الدین فارسی با من تماس گرفت و گفت که یاسر عرفات به تهران آمده به دیدنش برویم. ما هم راهی شدیم و در دانشکده ارتش بسیار به من محبت کرد و متن عربی فاخری برایم نوشت.
سلام بر همه خیمههای ابر کبوددرود بر همه موجهای خشمآلود
به خلوت همه درههای ژرف، درودکه خفتهاند پراکنده بر سواحل رود
به زاد و مُردن کوتاه آذرخش بلندبه غرش و تپش تندر لجوج و عنود
به برفراشته رایات نخلها که سحرشود ز بوسه رنگینمهر خونآلود
به تیره شامگه سرد و غمگن جنگلکه میتراود از آن غصههای وهمآلود
به هایهای دل غمگسار در گریهبه غم فزا و رسا نغمه همیشه رود
به هر صلابت غمبار، هر بلندی اوجبه هرچههرچه که بشکوه و غمگن است درود
ببار ای همه آسمان دیده منکه هیچ عقده دیرینه دلم نگشود
برآن سترگ دلیران قهرمان بگریکه روی صهیون با ناخن دفاع شخود
نه هیچ گریه بر آنان مکن غلط گفتمدر این سروده زبانم ره خطا پیمود
تو بر فسردگی خوش بنگر و بگریکه بر حماسه آنان ترا ز گریه چه سود
حماسه من و تو در کلام و شعر و سخنحماسههای فلسطین زخون و آتش و دود
تو خون خویش به رگهای تن میانباریسپاه غزه، یک جبهه دگر بگشود
الا زمین فلسطین بلند بادت نامزبانم ارچه نیارد زشرم گفت درود
که گر بپرسیام از یاری و مسلمانیکجا ز شرم توام هیچ میتوان آسود
که آبروی همه شرق در برابر غربتو و سپاه تو بودست و نیز خواهد بود
تو دست خسته شرقی در آستین زمانکنون به دست تو باید که دست خصم شخود
برای شرق بمان سالهای دیرادیربه پاسداری از حق، به فتح زودازود
اگرچه مردمت آواره بیابان شداگرچه جسم تو در چنگ دشمنان فرسود
امیدوار به پیکار و گرم دل میباشکه دشمن تو هم از بیم یورشت نغُنود
ز پایمردی تو جسم خصم در لرزهز پایداری تو کام خصم زهرآلود
به چابکی سپاه تو نیست مانندیمگر عقاب سبکبال، گاه اوج و فرود
به دشت، حمله مردان رزمی تو بودچنان چو پهنه دریا و موج خشمآلود
خروش و حمله کن و کینهورز و آتش زنکه داس کینه تواند سپاه خصم درود
درودگوی و ثناخوان جاودانه توستاگرچه زمزمه باد و گرچه نغمه رود
تو و سپاه تو را از لبان آزادیهمیشه باد سلام و هماره باد درود
شاعر دیگر حاضر در مراسم، محمدکاظم کاظمی، شاعر افغانستانی مقیم ایران و دبیر سابق جشنواره شعر فجر بود که او هم یک مثنوی، اینطور خواند:
پیِ آتش نَفَسم سوخت، ولی شب تازه استگفت راوی: «شب برف است که بی اندازه است»
گفت راوی: «شب برف است، شب خنجر نیزردّ پا گم شده در برف گران، رهبر نیز
برف، تنها نه، که با صخره و سنگ افتاده استو زمین چشمه نزاده است که طوفان زاده است
برفباد است که میبارد و کج میباردآسمان خشمی است از دنده ی لج میبارد
هفت وادی خطر اینجاست، سفر سنگین استردّ پا گم شده در برف روایت این است
اینک این ما و زمینی که کفِ دست شدهکوچه ای، بس که فرو ریخته، بن بست شده
اینک این ما و نه انجیر، که خنجر خوردهخنجر از دستِ نه دشمن، که برادر خورده
اینک این ما و دلی در به در و دیگر هیچگورِ بی فاتحه ای از پدر و دیگر هیچ
اینک این ما و سری، لعنت گردن، بر دوشهفت زنجیر، که هفتاد من آهن، بر دوش
هفت رود از برِ کوه آمده، خون آوردهاژدها هفت سرِ تازه برون آورده
هفت همسایه سر کینه ی نو دارد بازدر زمین پدرم کشت و درو دارد باز
باز میبینم و فریادِ کسان خمیازه استپی آتش نفسم سوخت، ولی شب تازه است
و کسی گفت: «لب از لا و نعم باید بستچشم بر کیسه ی ارباب کَرَم باید بست»
گفت:« شک نیست که در راه خدا میبخشندپاره نانی از این سفره به ما میبخشند
پا نداریم، به پاتابه طمع بیهوده استبی زمینیم، به حقّابه طمع بیهوده است
سه کلوخ از همه ی سهم زمین ما را بسجنگ و دعوا که نداریم، همین ما را بس»
گفت راوی: «همه گُل بوده و گُل میگویندحق همین است که ارباب دُهُل میگویند»
گفت: « دیدم شب طوفان چه خطرها کردندجنگ ها را چه دلیرانه تماشا کردند
آنچنانی که نیاید به زبان، میخوردندشب طوفان همه چون شیر ژیان میخوردند»
«آفرین باد بر این دادرسان»، راوی گفت« چشم بد دور از این گونه کسان» راوی گفت
چشم بد دور، خداوند نگه داردشاندر عزای زن و فرزند نگه داردشان
هر که از چشمه جدا ماند، لجن پرور شدهر که نانپاره پذیرفت، گداییگر شد
هر که تنها شد از این جاده، پی غولان رفتهر که رهْ توشه جدا کرد، به ترکستان رفت
نانِ مفت آمده ننگِ دهن است، ای مردم!این روایت، سندش خون من است، ای مردم!
هفت بام آن که در این دور و زمان خواهد داشتهفت برف و همه تربرف، بر آن خواهد داشت
امید مهدینژاد هم شعری با موضوع مقاومت خواند و گفت: این شعر وصف حال یاد شهداست. مطلع شعر اینگونه بود: از کاروان از جاده از تقویم جا مانده
سیداحمد حسینی متخلص به «شهریار» از شاعران پاکستانی هم شعری به زبان اردو خواند و سپس برای حاضران ترجمه کرد:
دوری ز وطن غم است غم تنها غم/ من میفهمم که از دیارم دورمراوی گفت از شهادتت در غربت/ من یاد حسین و کربلا افتادم
مصطفی محدثی خراسانی و علی داوودی هم از شاعرانی بودند که شعر خواندند:
نصرالله
تابیابی به سراپرده سرش راهیمیبرد عشق تورا بی سرو بی پا گاهی
پلک برهم بنه و با دل خود خلوت کنخواهدت برد به آفاق تجلی، آهی
عشق آیینه خویش است مجویید درآنبجز از عشق، بجز خودنگر خودخواهی
گاه آیینه ماه است دراندیشه چاهگاه ازچاه برآرد به تمامی ماهی
عشق ره نیست که پا جای کسی بگذاریمگراز اینهمه بیراهه بجویی راهی
قید پایان سفررا زسرآغاز بزنگام بردارو مجو مقصد و منزلگاهی
سرنیارد بدر ازدخمه ذلت صهیونتاکه سید حسنی باشد و نصرللهی
«مصطفی محدثی خراسانی»
و علی داوودی از شاعران کشورمان هم اینگونه خواند:
یک
امروز روز اوّل استخوشحال نیستمهوا عادیستزمین عادیو همین عادیبودن غیرعادیستهواپیماها بالاى سرم چرخ میزنند
روز دومموشکی از کنار سرم گذشت و خیابانى را که در آن قدم میزدم بردالآن نمیدانم کجا باید باشم
روز سومصدا قطع میشودصدا وصل میشوددیوارهای حایل ما را از کلمات جدا کرده
روز چهارمکودکان خوابیدهاندکودکان خوابیدهاندکودکان خوابیدهاندکسی بیدار نمیشود!
روز پنجمهمچنان شب است
و روز ششمهنوز چیزی دیده نمیشوداینهمه خون راکدام پرچمِ سفیدی از چشمان تصاویرپاک خواهد کرد؟
روزهای بعد...روز پیروزى استروز بیانیه هفت خوشه بمب براى کشتنِ هر جنینامّاسنگها هنوز چیزی را به رسمیت نشناختهاند[اسمهابا آدمها و کوچهها و دشتها بهدنیا میآیندحالا این خاکِ مقدّس را هی به نام جعلیاش صدا بزن!]
آن روز نهایییکی آمده استما نیستیم او هستآنها نیستنداو هست ما هستیم
انتهای پیام/