سه شنبه 11 ارديبهشت 1403, Tuesday 30 April 2024, مصادف با 21 شوال 1445
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 19175
منتشر شده در جمعه, 04 تیر 1400 17:06
تعداد دیدگاه: 0

به دنبال واژگونی اتوبوس حامل خبرنگاران که برای تهیه گزارش از دریاچه ارومیه، راهی استان آذربایجان غربی شده بودند، روزنامه سراسری یاقوت وطن سرمقاله خود را به این موضوع اختصاص داد. رضا صالحی پژوه در یادداشتی در این باره با عنوان "درسوگ پاسداران قلم..." نوشت:

اتوبوسی واژگون شد، خبرنگارانی به دیار باقی شتافتند و چندین نفر نیز آسیب دیدند؛ راننده ای بازداشت و ممنوع الکار شد و ایرانی دوباره به شوک فرو رفت.

داستانی تکراری که از رخدادی تلخ پرده بر می دارد و جانی می ستاند و خانواده ای را داغدار می کند، بی آن که کسی در صدد رفع علتی بر آید که این روزها بیش از هر زمان دیگری چون دیوی مخوف نخبه و نخبگی را ذبح می کند زیر چرخ های بی حیای بی برنامگی.

علتی که همواره متهم ردیف اول بسیاری از تخلفات و حوادثی بوده که یک سوی آن مرگ کمین کرده برای همکارانی که به پاسداشت قلم تمام قد ایستاده اند و خم به ابرو نیاورده و شاید اصلا وقتی برای این مهم نداشته که بنگارند از آنچه بر خودشان گذشت.

این بار هم “مهشاد” و “ریحانه” چه نجیبانه از لابلای آهن پاره های اتوبوسی بی نام و نشان به دهلیزی تنگ و تاریک و سیاه در زمینی سفر کردند که مدت ها برای شکوه و سرسبزی و سلامت آن نوشتند و نوشتند تا سبز بماند و سبزینه های امید را به زندگی یکایک مسافرانش در پهنه گیتی ارزانی دارد.

از آبی نوشتند که نیست، آن هم به سبب بخل آسمان و جهل مدیران، از هوایی که پاکیزه بودنش ضروری است، اما نیست، به سبب توسعه ناموزون و بی برنامه تکنولوژی آن هم بیخ گوش شهرها، آن هم بی اعتنا به قانونی که هست، ولی گویی نیست!

“ریحانه” و” مهشاد” اولین قلمداران سفرکرده وضعیت اسفبار موجود نبوده و آخرینشان هم نیستند، اما رفتند تا با رفتنشان تلنگری باشند بر تارک بی خیالی مردمی که دیگر هوای پاک ، آب و زمین سبز خواسته اشان نیست.

رفتند تا تلنگری باشند برای مسئولانی که در پیچ و خم کوچه پس کوچه های بروکراسی گیرافتاده اند و نقشه ای هم برای خروج از این تنگنا ندارند.

رفتند تا زمین را ، آسمان را و آبی آب را تنها بگذارند با این همه بی برنامگی. رفتند تا تلنگری باشند بر حمل و نقل جاده ای ، بر برنامه ریزانی که اولین اصول ایمنی را در این زمینه نه تنها رعایت نکردند ، که با این کارشنان آن را به سخره نیز گرفتند.

رفتند تا با سکوتی تلخ و خونین، فریاد برآرند که آی زمین و آی آسمان ، همواره امیدتان به کرامات الهی باشد که از این مدیران مدعی آبی گرم نمی شود.

آن ها رفتند، دیگران هم می روند و این روزهای ایران تشنه را تاریخ در دل پهناور خود ثبت و ضبط می کند، روزهایی را که آب بهانه ای بود برای کسب چند مثقال رای، زمین ابزاری بود برای خرید محبوبیتی عاریه ای و مدیری که هنوز برای نشستن جایی غیر از پشت میز مدیریتی اش، مشکل ارگونومیک داشت. مهشاد و ریحانه داغی بر دل محیط زیست زدند، زخمی بر رخ احساس کشیدند و زلال نمناک دوستان و آشنایانی را نمناک تر از پیش کردند و رفتند ، اما آنچه ماند غم ماتمی بزرگ بود از اینکه هنوز هم بی برنامگی و عدم نظارت دست در دست مرگ، گوشه ای از این مملکت کمین کرده تا جان برباید و احساس را خونین سازد.هنوز هم مرکَب های مرگ در جاده ها قهقهه مستانه سر می دهند و سرنشینان خود را به فنجان های تلخ و گَس بی عرضگی میهمان می کنند.هنوز هم جان ها بی ارزش ترین متاع از نگاه آنانی است که خود را خادمان ملت می دانند و خادمان جدی و واقعی ملت را نیز بدنام کرده اند . ملتی بزرگ که نیم نگاهی به آسمان و نیم بند امیدی به عمل آن ها سپرده تا سبزینه های امیدشان از دل زمین به آسمانی آبی با طلیعه های پر فروغ خورشیدسلام کند.

نوشتن دیدگاه