به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عصر عاشورا یکی از دردناکترین صحنههای واقعه کربلا رخ...
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، عصر عاشورا یکی از دردناکترین صحنههای واقعه کربلا رخ میدهد؛ جایی که اباعبدالله و یاران باوفایش به شهادت رسیده و دشمنان با حمله به خیمههای سیدالشهدا، آنان را غارت میکنند.
مقاتل بسیاری درباره وقایع عصر عاشورا سخن گفته و به جنایتهای دشمنان علیه خانواده اباعبدالله الحسین اشاره کردند. سیدعلی رکنالدین، شاعر آیینی بخشی از آنها را به زبان شعر درآورده است.
او در مراسم عزاداری اهالی فرهنگ و رسانه که به میزبانی فرهنگسرای رسانه برگزار میشود، این سروده را خواند.
من آن نیم که خزان و بهار گریه کنمچو ابر با تشر روزگار گریه کنم
مخواه روشنی بزم این و آن باشمکه شمع باشم و در شام تار گریه کنم
نخواستم که به داغی کنم گریبان چاکگلاب باشم و روی مزار گریه کنم
من عاشقانه سرایم ولی نمیخواهمدر التهاب رسیدن به یار گریه کنم
ز درد و غصه دنیا مگو که میخندمبگو حسین که من زارزار گریه کنم
نافع بن هلال میگوید در سیاهی شام بودمکربلا پشت خیمههای حسین پاسبان شب دهم بودم
در میان خیام میگشتم، نور فانوسها نمایان بودهر کسی در میان خیمه خویش گرم تسبیح و ذکر قرآن بود
در میان سیاهی آن شب، شبهی از سپیده را دیدمدست بردم به قبضه شمشیر جلو رفتم، سوال پرسیدم: کیستی؟
نیمه شب چه میخواهی؟ نام خود را بگو و الا من…گفت: نافع! حسین زهرایم؛ گفتم ای جان فدایت، آقا
من فکر کردم که از سپاه شریر به شبیخون درآمده پستیگفت: نافع! خدات خیر دهد که نگهبان این حرم هستی
گفتم آقای من چه میکردی؟ دیدمت خم شدی تو چندین بارمطلبی هست با غلام بگو، امر داری به دوش من بگذار
گفت: نافع! ببین بیابان است، بوته تیغدار بسیار استعصر فردا که ما شهید شدیم، حرمی در بلا گرفتار است
عصر فردا به خیمه میآیند، عصر فردا فرار باید کردخاک این سرزمین پر از خار است، چارهای را سوار باید کرد
دخترانم غروب فردا را میدوند از جفای مردمِ ترسبدنم زیر تیغها اما دل من پیش دخترانم هست
گفت: نافع! کنون که نیمه شب است، راه صحرا بگیر و جانت را ببر از این بلاکه بیعت ما بیش از اینها برت امانت راد
گفتم آقای من کجا بروم؟ جان ناقابلی که من دارم،برگ سبزی است تحفه نافع بیش از اینها به تو بدهکارم
نافع بن هلال روز دهم دستهایش جدا ز پیکر شداز نسیم گلوی خونینش دشت کربو بلا معطر شد…
پس حمید بن مسلم ازدی بعد از آن راوی مصیبت بودگفت: بعد از حسین، کرب و بلا صحنه بدترین جنایت بود
عصر روز دهم، شفق خون شد، مادیان، خون به یال میآمددر پی چند آهوی زخمی گله گله شغال میآمد
میدویدند با دل مضطر، دختران حرم، پریشان حالکاش راوی دروغگو باشد، در عبارات غارت خلخال
کاش راوی دروغگو باشد در همان خط که گفت معجر رااین گزارش دروغ باشد کاش، برد از گیسویی گل سر را
پس حمید بن مسلم ازدی بر مصیبات دحر پایان دادگفت: آن روز دیدم از ترسش دختری زیر بوتهها جان داد…
دختر دردانهات به اشک بشوید بر سر تو گر کسی شراب بریزددر غم او بیحساب اشک بریزید، چون گنه خلق بیحساب بریزد
انتهای پیام/