پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403, Thursday 25 April 2024, مصادف با 16 شوال 1445
از پنجره همراز به نصف جهان نگاه کنید...
کد خبر: 21247
منتشر شده در جمعه, 15 بهمن 1400 14:33
تعداد دیدگاه: 0

بعد از یک دوره مشمشه که در آبادی همه را زمین گیر کرده بود بسیاری را هم در گورخوابانید، چند روزی بود که وضعیت آرام شده و دوباره آبادی داشت به حالت عادی باز می گشت. اهالی بیشترشان دستمال یزدی هایی را که روی سر و صورتشان بسته بودند باز کردند و مثل قدیم ها از چپق همدیگر به صورت مشترک کام می گرفتند....

بعد از یک دوره مشمشه که در آبادی همه را زمین گیر کرده بود بسیاری را هم در گورخوابانید، چند روزی بود که وضعیت آرام شده و دوباره آبادی داشت به حالت عادی باز می گشت.

اهالی بیشترشان دستمال یزدی هایی را که روی سر و صورتشان بسته بودند باز کردند و مثل قدیم ها از چپق همدیگر به صورت مشترک کام می گرفتند.
مایه کوبی هم که داشت نوبه سوم خود را طی می کرد، سرعتش کم و کمتر شد و هرچه جارچی باش ها و جارچی باشک ها روی این فقره بیشتر تاکید می کردند، کمتر اثر می گرفتند.

ناگهان یکی از اطباء فرنگی با چاپار برای اهالی آبادی پیغام فرستاد که چه نشسته اید که مشمشه رخ به مشاطه سپرده و با شمایلی جدید با نامی جدیدتر به نام "مشمشه این ساکرون" وارد عرصه شده و بسیار هم فراگیر تر از مشمشه قبلی است.

در این حین تا اهالی آبادی آمدند به خود بجنبند، مشمشه دوباره همه جانشان را فراگرفت.

در این میان آقا نورالدین مکتب دار که می خواست بعد از مُهر تائیدی که از شورای آبادی به زور و زحمت و لب مرزی گرفته بود، خودی نشان دهد، شال کمرش را سفت کرد و ردای ترمه بافتی که روی دوشش بود را هم گرفت و صدایش را کلفت تر از همیشه کرد و گفت: " تعطیلی مکتب ها خوابی است که دیگر تعبیر نمی شود، مکتب دار قبلی هم که برای مشمشه مکاتب را تعطیل کرده بود کار درستی نکرده. "

با این توضیحات، اهالی آبادی که دیدند اینجا سلامتی خودشان و جگر گوشه هایشان مطرح است، از این رو گفتند تعطیل نمی کنید که نکنید، ما خودمان از فرستادن عزیزان دلمان به مکتب جلوگیری می کنیم.

وقتی اینطوری شد، آقا نورالدین دید بد رَکَبی خورده، مکتب بی ملاباجی و ملاهاشم و طفل پا به فلک بسپار هم که مکتبخانه نیست، از این رو قلمش را توی دَوات دان کرد و در نامه ای سر به مهر برای میرزا های آبادی ها نوشت: "من با صدایی رسا و بلند می گویم مکتب ها را تعطیل نکنید، ولی شما کار خودتان را بکنید، بعد هم نوشت شبیه همین فقره را هم وقتی که به اهالی آبادی ها می گفتیم هیچ کس حق ندارد از اولیاء اطفال مواجب غیر متعارف بگیرد، انجام دادیم و یواشکی بهشان گفتیم ما اینطوری می گوئیم، ولی شما هر کار خواستید بکنید. آنها هم مواجب گرفتند و طوری هم نشد."

در این حین، یکی از اهالی آبادی داشت توی آبادی زیر لب زمزمه می زد:
مرا عقلی اگر می‌بود کی این کار می‌کردم
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

 

به قلم پارسا فرزین

نوشتن دیدگاه